روزگار غریبی است

سه نقطه های تو گاهی هزار واژه ومن

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

همیشه معنی صد اضطراب ... من، بی تو

همیشه دیدن بی پرده ی شما در خواب

چه عاشقانه ی پوچی! تو خوب می دانی

میان این همه رویا ، فقط تویی کمیاب

و من چه خسته تو را چون سراب می جویم

چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب!

...

کجاست آنکه ز من آتشی بگیراند

بسازد از تن من قطعه قطعه های مذاب

و یا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...

بخواند از تو غزل های نابِ بی پایاب

...

خدا کند که غزلهای آخرم باشد

خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب

چه روزگار غریبی ست نازنین، آری

نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب

بیا... تمام کن این انتظار را در من

بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب

...

یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

پایان من

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من

یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !

وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من

سکوتم از رضایت نیست آخه دلم اهل شکایت نیست

حاصل نادانی خود را بشر نام نهاد است قضا و قدر

گفتی برو ، کفتم به چشم

کفتی خدا حافظ تو

گفتم همین ، گفتی همین

گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر می زدم

با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم

بازی عشق تو را مردانه باختم

مثل یک بازنده خوب جانانه باختم

همه ثروت من تهفه درویش

نفسم بود که به تو شاهانه باختم

من مات مات از بازی شطرنج دل می آمدم

شاه مهره دل رفته بود من لاف بردن می زدم

مهره دل اسب غرور لشگر تار و مار عشق

دادم به ناز رخ تو این همه یادگار عشق

گفتم ببر هرچی که هست رغیب جلد چیره دست

گفتی تو مغروری هنوز با فتح این همه شکست

                                              ما کی باشیم حلال کنیم رفیق برو به سلامت امیدوارم با هرکس هرجا که باشی خوشبخت و سربلند باشی ما که لایق نبودیم عزیز

برای همیشه

 پله های کم و بیش هموار را

دانه دانه پشت سر می گذارم

و ای خوب من می خواهم تو را

به فراموشی اجبار بسپارم

ای خدا یعنی می توانم؟؟.......

چشمهای همیشه براقت

چشمهایم را نوازش می کرد

دستهای همیشه گرمت

دستهایم را پر از عشق می کرد

افسوس.. ای روزگار افسوس..

در حسرتم همیشه در آهم...

این دنیا چه می ارزد

پر از خشم و پر از فانوس

یکی خاموش و بی احساس

یکی خورشید و اقیانوس

یکی در سوز عشق است و

یکی در حال پرواز است

یکی در بند خار است و

یکی عریان عریان است

خدایا دوستت دارم تو را مانند عشاقت

به من عشق را آموز  منم عاشق عشاقت

ای زیبای سبزم..ای مرمر وجودم..ای کهکشان قدرت..ای مهربان قلبت..

ای عشق من شجاعت.. ای مستی نگاهت.......

.نالان و گریان و پریشان دل

می روم برای همیشه این بار با تمام حسرت عشق و مستی و صداقت

می روم این بار و دگر بر نخواهم گشت

می روم این بار و آرام بشی ای دشت

دشت من ای روشنایی دلم

بی تو دشتم زرد شد و آرام گشت

دگر کسی نمی شنود صدایم..دگر کسی نمیبیند چشمانم.. 

دگر کسی نمی کوکد سازم..آخ که چه ناجوانمردانه می سوزاند جگرم را این

جمله دگر کسی نمی کند یادم...............................

تو را دیدن و بوییدن و حس کردن چه زیبا بود..چه زیبا بود...

با در آغوش کشیدنت دنیا مال من میشد

ولی افسوس که این دنیا صاحب ناز دگر دارد

این نامه شعر نمی دانم که این چیست

ولی ای عشق اول و آخر

این رفتنش همیشگی است

منتظرت خواهم ماند که آغوش گرمت را در جای زیبای دگر احساس کنم

زیباست نترس جای خوبی خواهم رفت...

بازش میکنم گنگ است می دانم ...

مرگ همچو سرور یک آهنگ است......            ...حلالم کن...

چی شد ؟

پس از تو قسمت بادم

                        نخواهی رفت از یادم

خداحفظ و این یعنی

                     در این اندوه میمیرم

در تنهایی مطلق

                    که می بندد به زنجیرم