نقش باران

... شاید تا هیچ وقت

یک روز ابری تا

تا از میان ابرها سرازیر شوم

باران سا

چکه چکه فرو افتم بر پهنه اقیانوس

و از من ، تنها

نقش موج کوچکی

بر خاطره ها بر جای ماند

شاید

زندگی شعر نیست

اما در شعرم

زندگی را

دوباره خواهم زیست

آنگاه

بر دور دست ترین یادواره ها

به یادت

نقشی ازباران خواهم زد

و زیبا ترین شعرم را

زمزمه خواهم کرد

لبخند

در پس ظلمت

نور میتابد

بر خستگی افکارم

خاطره میشکفد

خواب بر میخیزد

راه می افتم

راه می پیمایم

و به قانون جهان میخندم

راه می افتم

نه ، پرواز کنان

از لبه تنهایی

میگذرم

آرزو میکارم

در دل شب 

و به قانون جهان میخندم

تو گل سرخ منی

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری

نه،

از آن پاک تری

تو بهاری

نه،

بهاران از توست.

من به چشمان خیال انگیزت معتادم،

ودر این راه تباه ،

عاقبت هستی خود را دادم.

من تو رابا خود تا خانه ی خود خواهم برد،

که در آن شوکت پیراستگی

چه صفایی دارد.

آری از سادگیش

چون تراویدن مهتاب به شب

مهر از آن می بارد.

می توانی تو بمن،

زندگانی بخشی،

یا بگیری از من،

آنچه را می بخشی

خیال تو

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

روزگار غریبی است

سه نقطه های تو گاهی هزار واژه ومن

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

همیشه معنی صد اضطراب ... من، بی تو

همیشه دیدن بی پرده ی شما در خواب

چه عاشقانه ی پوچی! تو خوب می دانی

میان این همه رویا ، فقط تویی کمیاب

و من چه خسته تو را چون سراب می جویم

چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب!

...

کجاست آنکه ز من آتشی بگیراند

بسازد از تن من قطعه قطعه های مذاب

و یا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...

بخواند از تو غزل های نابِ بی پایاب

...

خدا کند که غزلهای آخرم باشد

خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب

چه روزگار غریبی ست نازنین، آری

نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب

بیا... تمام کن این انتظار را در من

بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب

...

یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من

هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب