نمی دونم شاید تصمیم بگیرم دیگه به نوشتن وبلاگم ادامه ندم یه جورایی که برای اولین بار شروع به نوشتن کردم فکر میکردم که این میتونه یه کار جدید باشه تا کمی سرم گرم کنه ولی الان میبینم که نه اینم فایده نداشت چیز جدیدی توش ندیدم به خاطر همین شاید تصمیم بگیرم که دیگه ننویسم .
این مطلب هم انتخاب کردم که به عنوان شاید آخرین پیشکش تقدیم دوستانی کنم که به این وبلاگ سر میزنن .
شقایق پر پر شد کمر باغ شکست
آسمان دلتنگ و بغض ابر هم بشکست
و شقایق افتاد و به جز باغ و ابر کس نفهمید چه شد
و پس پرده ی شب او درآمیخت به باغ شهرام سربه زیروسخت
این شعر رو مینویسم برای تک گل باغ وجودم که همه وجودم از اونو و از صمیم قلب دوسش دارم برای یگانه موجود قابل ستایش در دنیای ملموسمون و کسی که زندگیم فقط به خاطر اون و همه کارام فقط به خاطر اینکه اونو خوشحال ببینم و خوشحالی اون باعث میشه که تمام سختی هایی که برام پیش میاد تحمل کنم