سجده آخر

سحرگاهان دوباره لحضه آخر نمازم را قضا کردم

برای بودنت پیشم خدارا هم صدا کردم 

تو بی من رفتی و اینجا مرا تنها رها کردی

همان لحضه میان سجده آخر از این دنیا ودا کردم

که بعد رفتنت بودن برایم پوچ و بی معنیست

نمی خواهم زمین را پس زمانم هم فدا کردم

نظرات 3 + ارسال نظر
saam سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ق.ظ http://saam-nariman.persianblog.ir

برای آمدن پیشت آپولو را هوا کردم
بدیدم سجده کردی و به آن حالت نگا کردم
در آن حالت که دیدم سر به سجذه گریه می کردی...
چو بشنیدم که گفتی زود میمیری صفا کردم
به رویت بوسهء آخر زدم و زود برگشتم
حلالت گفتم و رفتم ودینم را ادا کردم
تو دنبال من افتادی و هر دم فحش می دادی
منم خوشحال از اینکه نمازت راااا قضاا کردم........................

سارا چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ق.ظ


روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند...
و نمره ی من، باز می شود صفر...
هنوز...
نبودنت را یاد نگرفته ام!!!
.
... .

زهره جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ق.ظ http://geography1372.blogfa.com

سلام وب قشنگی داری به وب ماهم سربزنید.ضررنمیکنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد