سکوتم از رضایت نیست آخه دلم اهل شکایت نیست

حاصل نادانی خود را بشر نام نهاد است قضا و قدر

گفتی برو ، کفتم به چشم

کفتی خدا حافظ تو

گفتم همین ، گفتی همین

گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر می زدم

با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم

بازی عشق تو را مردانه باختم

مثل یک بازنده خوب جانانه باختم

همه ثروت من تهفه درویش

نفسم بود که به تو شاهانه باختم

من مات مات از بازی شطرنج دل می آمدم

شاه مهره دل رفته بود من لاف بردن می زدم

مهره دل اسب غرور لشگر تار و مار عشق

دادم به ناز رخ تو این همه یادگار عشق

گفتم ببر هرچی که هست رغیب جلد چیره دست

گفتی تو مغروری هنوز با فتح این همه شکست

                                              ما کی باشیم حلال کنیم رفیق برو به سلامت امیدوارم با هرکس هرجا که باشی خوشبخت و سربلند باشی ما که لایق نبودیم عزیز