رفت

رفت شاید تا همین بالا تر سر آن کوچه بن بست قدیمی که هنوز

شاطر عباس و رسول توی آن نانوایی بعد ده یا سی سال نان تازه دارند

دو سه تا سنگک داغ بعد آن نانوایی کاسه ای پر ز حلیم بوغلمون و یه بسته ریحون

بعدِ یک دغ الباب توی آن سفره گلدار جهازی ننه با دو لیوانِ چای

رفت شاید تا همین بالاتر بعدِ پیچ اول سرِ کوی گلها

پسری با دو گله موی فشن با 206 زرد زدُ انداخت زمین همۀ خاطرۀ این هشتاد.

رفت شاید تا همین بالاتر یکمی بالاتر از این سقف زمین ......

خوب بقیشم شما بگین

زندگی

زندگی یعنی سریدن یا سقوط / زندگی یعنی نشستن در سکوت

زندگی یعنی شکستن در حصار / زندگی یعنی نشستن در قطار

زندگی یعنی سراسر انتظار    /   انتظاری بیخود و دنباله دار

زندگی یعنی رسیدن تا ممات   /  مثل آن گلدان خالی در حیات

زندگی یعنی دویدن سوی مرگ   /  مثل افتادن ز ابرٍ یک تگرگ

زندگی

زندگی یعنی سریدن یا سقوط / زندگی یعنی نشستن در سکوت

زندگی یعنی شکستن در حسار /  زندگی یعنی نشستن در قطار

زندگی یعنی تمامش انتظار /  انتظاری بیخود و دنباله دار

زندگی یعنی رسیدن تا ممات / مثل آن گلدان خالی در حیاط

زندگی یعنی دویدن سوی مرگ / مثل افتادن زِ ابرِ یک تگرگ