بی گناه

چند ساعتی به صبح مانده بود اما هنوز  

توی کوچه های شهر بوی باروت مانده بود 

خوب یادم هست آن روز موسوی  

فتوای تجمیع آرام به مردم داده بود  

اما شنیده ام که آن شب بسیج قوا 

جواب تکبیر مردم به رگبار داده بود  

بعداز صدای تیر بر زمین پیکر 

دختری معصوم نیمه جان فتاده بود 

مردم در شتاب؛ به نجات او آمدند 

اما دخترک آرام چشم خود روی هم نهاده بود 

شب از نیمه گذشته بود اما هنوز 

چشم مادری به سوی در باز مانده بود

نظرات 2 + ارسال نظر
نازلی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.myfancy.blogsky.com

سلام شهرام..خوبی؟کلی خوش حالم که پیدات کردم دوباره...
من خودم هستم بی سبب این آینه را روبروی خاطره مگیر!

سام نریمان چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ق.ظ http://saam-nariman.persianblog.ir

:-)))))))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد