رفت شاید تا همین بالا تر سر آن کوچه بن بست قدیمی که
هنوز
شاطر عباس و رسول توی آن نانوایی بعد ده یا سی سال نان تازه دارند
دو
سه تا سنگک داغ بعد آن نانوایی کاسه ای پر ز حلیم بوغلمون و یه بسته ریحون
بعدِ یک دغ الباب توی آن سفره گلدار جهازی ننه با دو لیوانِ
چای
رفت شاید تا همین بالاتر بعدِ پیچ اول سرِ کوی گلها
پسری با دو گله موی فشن با 206 زرد زدُ انداخت زمین همۀ خاطرۀ این هشتاد.
رفت شاید تا همین بالاتر یکمی بالاتر از این سقف زمین ......
خوب بقیشم شما بگین
رفت شاید تا همین بالاتر یکمی بالاتر از این سقف زمین ......
قایقی ساخت و انداخت به آب تا که دور از این خاک غریب به آن نشانی که سهراب سرود در کوچه باغی که از خواب خدا سبز تراست.پای آن کاج بلند شاید پیدا کند آن کودک و بیابد خانه ی دوست را...