از تو

می نویسم از تو تا تن خسته من نا دارد

می نویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد

می نویسم تا که این دل چشم به فردا دارد

عشق را می خواهم تا خدا می خواهد

چنان مست  غزل می خوانم  که خدا می داند

زندگی را؛ و محبت همه را به خدا می دانم

همچنان خواهم خواند از سرودش شادان

همچنان خواهم ماند در کنارش خندان

و تو را می خوانم تا بیایی با من   

نقش باران

... شاید تا هیچ وقت

یک روز ابری تا

تا از میان ابرها سرازیر شوم

باران سا

چکه چکه فرو افتم بر پهنه اقیانوس

و از من ، تنها

نقش موج کوچکی

بر خاطره ها بر جای ماند

شاید

زندگی شعر نیست

اما در شعرم

زندگی را

دوباره خواهم زیست

آنگاه

بر دور دست ترین یادواره ها

به یادت

نقشی ازباران خواهم زد

و زیبا ترین شعرم را

زمزمه خواهم کرد

لبخند

در پس ظلمت

نور میتابد

بر خستگی افکارم

خاطره میشکفد

خواب بر میخیزد

راه می افتم

راه می پیمایم

و به قانون جهان میخندم

راه می افتم

نه ، پرواز کنان

از لبه تنهایی

میگذرم

آرزو میکارم

در دل شب 

و به قانون جهان میخندم

تو گل سرخ منی

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری

نه،

از آن پاک تری

تو بهاری

نه،

بهاران از توست.

من به چشمان خیال انگیزت معتادم،

ودر این راه تباه ،

عاقبت هستی خود را دادم.

من تو رابا خود تا خانه ی خود خواهم برد،

که در آن شوکت پیراستگی

چه صفایی دارد.

آری از سادگیش

چون تراویدن مهتاب به شب

مهر از آن می بارد.

می توانی تو بمن،

زندگانی بخشی،

یا بگیری از من،

آنچه را می بخشی

خیال تو

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست

حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا

با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست